ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | ||
6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 |
13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 |
20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 |
27 | 28 | 29 | 30 | 31 |
من روزی که شروع به ساختن این بلاگ کردم در حال آموختن بودم! دوست داشتم جایی داشته باشم که همه تجربیاتم رو بنویسم و سانسور نکنم، اما نشد خیلی!
دلم میخواست زندگیم رو بنویسم ، همین طور یک قصه بگم شایدم تاریخچه ...
برای همین اسمش رو گذاشتم هیستوق ( histoire )
امروز یکی از دوستای خیلی خوب و قدیمی کامنتی گذاشته بودن که واقعا منو خجالت زده کردن .
نمی دونم چی باید بگم
آرزوی شادکامی دارم براشون
.
چیکارتون کنیم بی سانسور بنویسید؟!
ای بابا
من چه سانسوری کردم؟!
یعنی شما بی سانسور مینویسید؟
.
خیلی بی سانسورتر از شما!!!
واقعا؟!!
والا ما که متوجه نمیشیم!
.
بله.
خودگشودگی مال بی سانسور نویسیه، ولی خب آخرین آرزو ماهیتش کوتاه و موجز نویسیه که خب طبیعتا گنگ میشه...
آیا جز این است؟!
نه. درست میفرمایید!