گریزان

خیال خام در سر می پرورانم....

گریزان

خیال خام در سر می پرورانم....

همینه ایم ما!

به خدا روی پت و مت رو سفید کردیم ما دیگه، مخصوصا ....  !  

همینه دیگه 

 

یک مطلب جالب   

البته خیلی به حرف اولی من ربط ندارد  ولی همچین بی ربط هم نیست!

  

دور و برم را که نگاه میکنم پر است از این ایده های آقایان بدون مطالعه و دور اندیشی و سپس  اجرا و در آخر نتایج اسف بار یا بقول دوست عزیزی اسفناک، پس از آن ایده نو  از نو،  مثل یه چرخه باطل. 

از رو هم نمی روند. این وسط منابع مادی و معنوی است که بیچاره هدر می رود.  

خوب برود! به کسی چه؟ 

ارثیه پدریمان است. 

 

خودمونیم خودمم هم دست کمی ندارما!

اتمسفریک

آخه چرا این قدر مردم جو گیری داریم ما !

آی جو میگیرتمون آی ی ی !

غر خیلی طولانی!

جونم براتون بگه

1- من به دلایلی با آدمای گوناگون و گاهی جالبی روبرو میشم.

آدمای تحصیل کرده ای رو می­ بینم که ادعای روشنفکری دارند، فکر می کنند آخر فرهنگ و ادب هستند، اما هنگام عمل که میشود رفتارشان بسیار جالب می شود. بگذارید خودم را هم جز آنها بیاورم، اما من ادعای تحصیل کردگی و روشنفکریم نمیشود ها ! ؛-)

آره از همه انتظار داریم خوب و درست و با فرهنگ رفتار کنند، به ما احترام بگذارند، وجدان کاری داشته باشند و اموال عمومی را هدر ندهند، اما نوبت عمل خودمان که میرسد با هزار و یک دلیل خودمان را توجیه میکنیم که انجام همان رفتارهایی که بهشان ایراد داریم، از جانب ما مشکلی ندارد، گاهی حتی مجبوریم خودمان را هم توجیه داخلی کنیم و وجدان نیمه بیدارمان را راضی نگه داریم.

به نظر میرسد گاهی حتی نمیدانیم که کارمان و رفتارمان یا حرفمان درست نیست!!

مشکل کجاست؟  شما چی فکر میکنید؟

یک مثال بزنم...یک نفر مدام انتقاد و بدگویی میکند از بقیه همکاران و بالا دستیهاش که فلانند و چنانند و احترام نمیگذارند و ... اما همین شخص با زیر دستانش و مشتریاش رفتاری به مراتب بدتر دارد. نمونه اش را فراوان دیده ام

بعضیها معتقدند که فساد از سر شروع میشود ! خوب که چه؟! اگر که سرتا پامون تو لجنه، نباید پامون رو درآریم و کنار برویم؟ من فکر کنم درست شدن این موضوع و موضوعات مشابه دقیقا از پایین شروع میشه... مفهومه؟

 

2- دیگه اینکه در خبر آمده بود که اون آقاهه که لنگه کفش پرت کرده در گذشته هم تخم مرغ پرت کرده ، بازم خوب که چی؟ یعنی می­خواهید بگویید دلیلش عدم محبوبیت و نارضایتی نبوده ؟ بس کنید دیگر، لودگی رو از حد گذرانده اید. خوب اگه ناراضیتی وجود داشته و داره،  از هر دو سیستمه... چرا اینقدر خودتون رو با قبلیها مقایسه میکنید. خودتان که می­گویید همه بدند جز شما، چه لزومی دارد با بدان خودتان را مقایسه کنید بابا. چقدر سوتی آخه؟!!

 

3- این جانور قندهار که دیگر خود عجب حکایتی است اینکردبل. بس بیگانه

 

4- از هم جالب تر این دوباره کاری ها و هدر دادنهای منابع بی زبان است. به دور و برتان که نگاه کنید فراوان از اینها می­بینید. نمونه اش علامت کشف شده توسط سربازان تیزهوش و گمنام و مچ گیر در میدان به اصطلاح نمادمان! این کوچیکشه!

مثال دیگرش کارهای خنده دار که چه عرض کنم گریه دار شهرداری ها در احداث و تخریب و دوباره ساختن انواع و اقسام تاسیسات شهری، از ایستگاه اتوبوس و پیاده رو و میدان گرفته تا دوربرگردان و حفاریهای فراوان و جاده سازی  و....

من نمی دانم این همه مشاور و معمار و طراح و مهندس تو این شهرداری ها چه .... میکنند؟!

شاید این ها همه در جهت اشتغال زایی مولد است! آری احتمالا شما چیزهایی میبینید و میدانید که من نمی­بینم و نمیدانم. من مو می­بینم و شما ....

 

میدانی چی از همه بیشتر درد آور است، اینکه وقتی نظرات بعضی از خودمان را در این موارد می­شنوم یا کامنتهای چنان اخباری را می­خوانم از خوانندگان اخبار ، به یاد همان آدمهای بالایی میافتم و تازه به عمق فاجعه پی میبرم که ... قضیه خواجه و ایوان و ... درسته

یادمان نداده اند، مادر جان!  یادمان نداده اند، پدرجان!

(این مادر جان و پدرجان آخرش ندا هستش نا فاعل نیستندا! اشتباه نخونید یهو)

مانده ام این لقمان چطوری از بی ادبان ادب یاد گرفته، آخر وقتی به ما خوب و بد را یاد نداده باشند از کجا توانایی تشخیص بیاوریم لقمان جان.

ساختن خیلی سخت تر از ویران کردن است و ما راه آسان را انتخاب کرده ایم. بر سر شاخه­ نشسته­ایم و ....

 

پرحرفی زیاد کردم اما اینهارا جایی نمیگفتم میمردم!

خفقان یا خفه خون

زمان زیادی است که مغزم کار نمی کنه واسه همین گاهی میام اینجا و جملاتی از این و اون مینویسم مثل این:

"دور باش اما نزدیک ، من از نزدیک بودنهای دور میترسم"


نمی دونم از کیست؟

 بعدش میگم خوب که چی؟ مسخره است، یه صفحه باز کردی میایی حرفای اینو اون رو توش مینویسی ، پس حرفای خودت چی؟


خوب حرف زیاده اما مغزم ترافیکش سنگین شده و قفل شده، میدونی؟ نمی دونی!


خفقان گرفته ام به گمانم.


این روزا از بعضی خبرا خیلی حرصم میگیره،

آخر چقدر تظاهر ، چقدر بزرگ نمایی، خوب اگه اینطوریه چرا آثارش رو نمی بینیم؟

کسی که کاربلده باید همه چی رو متناسب درست کنه


پیشرفت اینجوری مثل یه غده سرطانی میمونه که از بقیه سلولها هم تغذیه میکنه و باعث نابودی نهایی میشه ، نمیشه؟؟

من که عقلم به جایی قد نیمده دیگه!!


کی راست میگه، کی دروغ؟! ما نمیدانیم

خود کم اتاق داد دار بینی

با خودم میگم وقتی عصبانی هستی کاری انجام نده و چیزی ننویس، چون مشکل که حل نمیشه هیچ، مشکل جدید هم اضافه میشه اونم جدا  

 

اما قدرت خودداری آدم هم حدی داره خوب !

نداره؟

مجبوریم عنوان بگذاریم برای فرار از سر در گمی

عجب روزگاری است 

وقتی دروغ و دزدی و اختلاس و .... در مملکتی جرم مهمی نباشد و گاهی هم اصلن جرم نباشد 

باید هم به شوخی های زشت چند ....گیر بدهیم و زمین و زمان را به هم بدوزیم تا شاید مردمان جالبمان را که اتفاقا بسی به دنبال چنین سوژه هایی هستند٬ سر گرم کنیم و ... موج سواری کنیم ٬ که البته این به طور یقین در جهت اشتغال زایی است تا مرز دو و نیم میلیون خیلی راه داریم...

 

به هیچ وجه تنبیه  آن چند نفر را زیر سوال نمی برم  

باید مجازات شوند اما در حد جرمشان  

 

وقتی جامعه مشکل فرهنگی داشته باشد٬ وقتی آموزش مختل باشد نتیجه ای جز این داشته باشیم ٬ خوش خیالیم 

 

پی . اس.  

چند گاهی است دچار فراموشی شده ام به گمانم از نشانه های نخستین آلزایمر است 

هفته گذشته به جایی که بروم خانه دوستم سر از خانه قدیمشان در آوردم نا خودآگاه٬ 

موقع زنگ زدن یک آن به خود آمدم ٬ ای دل غافل 

تحریم Elsevier

چند روز پیش خبری در آمد که پایگاه علمی  الزویر تحریم شده... 

تیتر را که دیدم، فکر کردم در ادامه تحریمهای غرب باز یه پایگاه ایرانی اسلامی تحریم شده ،

کنجکاو شدم ببینم جریان چیست!! 

دیدم بله ( بله را با کش فراوان بخوانید)! 

وزارت علوم ایران الزویر را که یک ناشر بزرگ مقالات علمی است، تحریم کرده و هر کسی آنجا مقاله بچاپد، حساب که نمی شود هیچ، نمره منفی هم دارد.

و اشتباه من به خاطر ذهنیت قبلی  و همچنین  فارسی نوشته شدن الزویر که شبیه کلمات عربی است، بود...  

دلیل چی بوده  

این:  

قصر علمی غرب نباید با خشتهای ما ساخته بشود.... 

 

واقعا دلیل محکمی است !!!

 

پس این کلبه علمی ما دارد با چه ساخته میشود؟ 

داستان زکات علم  پس چه میشود؟؟!!

بعضی وقتها وقت، وقت نوشتن نیست! 

در طول روز گاهی مطالبی به ذهنم می آید که دوست دارم اینجا بنویسم، اما دسترسی ندارم. 

بر عکس وقتی دسترسی دارم، چیزی نیست که بنویسم. 

  

یک صحنه ای دیده بود بسی خنده دار 

 

دیدید بعضیها وقتی به موفقیتی دست پیدا می کنند، دوست دارند همه جا جار بزنند و همه را با خبر کنند که شاخ غول شکسته اند!! البته نمی خواهم بگویم شاخ غول شکستن آسان است، اما..... 

 

در کلاسی که جا برای همه نبوده و صحبت از کجا نشستن بوده، در میان صحبتهای بچه های ته کلاس، ناگهان یکی از آن جلو بر می گردد می گوید: " در دانشگاه ما همه کلاسهایمان 120 نفره است. آره، نیست که من پزشکی می خوانم ، کلاسهای رشته پزشکی همه این شکلی است و جا کم است، پسراها هم خیل پر رو هستند ، جلوی کلاس می نشینند و به خانمها هم اجازه نمی دهند جلو بنشینند" . 

 

زیادی سخت میگیرد این دوست ما؟

به نظر من که یک چیزی اینجا غیر عادی بوده. نبوده؟ 

 

حالا اصلن این چی بود نوشتی!  که چی بشه خوب؟؟

 گفتی وقت وقت نوشتن نیستا، درست گفتی! اما خودتم به حرف خودت گوش ندادی

دل درد- درد دل

خیلی عصبانیم! 

اگر همیشه موافق بهترین دوستتون باشید و گاهی انتظار همراهی داشته باشید٬ خیلیه؟!!

اون وقت واسه مثال عدم  همراهی من با خودش میگه - تو همیشه به مخالفت من توجه نمی کنی!!  

بابا تو همیشه با همه کارهای من مخالفی٬ خوب من چیکار کنم؟؟؟  

خداییش شده یه بار ....  

چیزی ندارم بگم