گریزان

خیال خام در سر می پرورانم....

گریزان

خیال خام در سر می پرورانم....

برهوت

با خودم گفته بودم دیگه شعرهای معروف رو اینجا مینویسم به برخی  خاطر ها

اما گاهی نمیشه

چون آن درخت  خشکیده  ام  در کویر عمر

خاکستر وجود مرا حتی خاک با خود نمیبرد. 

با اندکی تشغییر

توی کار ما  یک اصطلاحی داریم به اسم مهاجرت یا گذر

حالا منم میخوام از این جا گذر کنم و به گذر دیگری بروم که کوول تر به نظر میاد حیفم هم میاد ولی فکر کنم بهتره



یافتم

من خیلی  زیاد فکر میکنم

نشخار فکری دارم احتمالا 

گاهی وسط افکارم به یک شهودی میرسم که کلید بعضی چیزا برام  باز میشه و به نتایج جالبی میرسم 

 همیشه دلم میخواد اون لحظه رو ثبت کنم ولی بیشتر مواقع امکان نوشتنش رو ندارم به دلایلی و بعدا اون استدلاله رو فراموش میکنم دقیقا که چطوری به اون نتیجه رسیده بودم در حالی که در اون لحظه کاملا همه چبز برام واضح بود

به نظرتون چه بیماری دارم؟

راستی اینقدر گشتم تا بالاخره یک مشابهی یافتم یکم متفاوت مینویسند اما به نظرم خودشونند

مثلا در مکاشفاتم یافتم که کل حکومتها همیشه یک دوقطبی درست میکنند و قدرت رو دست به دست میکنند تا هی تقصیرات ر و گردن هم دیگه بندازند . البته در ظاهر ولی از پشت یکی هستند و فقط مردم رو سر کار میگذارند و به بیگاری میکشند و از منابع مردم و کشور به نفع خودشون بهره برداری میکنند . این نوع حکومتها به هیچ  عنوان نمیگذارند کسی غیر خودی وارد این چرخه بشود. درست نیست؟