گریزان

خیال خام در سر می پرورانم....

گریزان

خیال خام در سر می پرورانم....

برف درخشان

مخصوصا اگه آن هوا بعد از یک برف خوب باشد و آفتاب درخشان هم بر تو بتابد!

و تو مثل همیشه به یاد او باشی !

نفس

نفس کشیدن در هوای آزاد

چقدر روحم را تازه میکند!

زمستان است

هوا خیلی سرده، از بس که سرده دل آدم هم یخ میزنه

انگار که سرمای روزگار بر رفتار ادم هم تاثیر میگذاره

شاید هم سرما درون از قبل باعث شده باشه که این سرما بیشتر اثر داشته باشه

هر چی که باشه، سرمای سوزاننده است

من عاشق فصل سرد هستم

توی این سرما دوست دارم لباس گرم بپوشم و بزنم بیرون

دستش رو بگیرم و از گرمای عشق هردومون گرم بشیم

چه آرزوی محال

عاشق آزاد

اولین برف در سال نو!


روبروی پنجره نشسته، داره بارش برف رو نگاه میکنه! بعد از مدتها یک برف درست و حسابی!!

تو خیالش داره به آزاد فکر میکنه

منتظره تماسش هست و دلش میخواد خیلی حرفا بهش بگه اما همیشه نصف بیشتر از حرفها نگفته باقی میمونه

حرفهایی که تا ابد احتمالا نه گفته میشه و نه نوشته میشه و فقط تو ذهن حک میشه


فقط داره به این فکر میکنه که چقدر آزاد رو دوست داره و برای دیدنش چه کارا که حاضره انجام بده!

comprone pa

خیلی جالبه  در هر مناسبت کوفتی لنگر کشتی میزنه کابل  فجیره رو قطع میکنه!!!

ضمنا دوباره دارم یاد اون دوران میافتم که سر لج و لج بازی دارند گند میزنن به همه چیز!

واقعا که ما انسانهای بسی با شعور و با فرهنگی هستیم


کم کم دیگه مچکر نیستم

هر چند من یکی از اول هم نبودم

شادیم کو؟!

نه در غربت دلم شاد است 

نه رویی در وطن دارم

منتظرم

انتظار خیلی خیلی  سخته ! 

خصوصا اگه ندونی تا کی قراره طول بکشه! 

در قفس!

دچار سردرگمی بس بزرگ گشته ایم! 

تمام تکالیفمان روی دستمان مانده و خودمان همچنان  یک لنگه پا ایستاده ایم و تنبیه میشویم 

 

از اعماق قبلم میخواهم که به ندای درونم گوش فرا دهم اما زنجیرهایی که خودم به پاهایم بسته ام آنقدر محکم  مرا در بر گرفته اند که گویی  پوست تنم هستند. 

 

قبلم از شدت دلتنگی فشرده شده و احساس دردی عمیق در قفسه سینه دارم 

 

چه کنم؟!

 

فال شب یلدا!

خیال روی تو چون بگذرد به گلشن چشم بیا که لعل و گهر در نثار مقدم تو سزای تکیه گهت منظری نمی بینم سحر سرشک روانم سر خرابی داشت نخست روز که دیدم رخ تو دل می گفت به بوی مژده وصل تو تا سحر شب دوش به مردمی که دل دردمند حافظ را                    دل از پی نظر آید به سوی روزن چشم ز گنج خانه دل می کشم به مخزن چشم منم ز عالم و این گوشه معین چشم گرم نه خون جگر می گرفت دامن چشم اگر رسد خللی خون من به گردن چشم به راه باد نهادم چراغ روشن چشم مزن به ناوک دلدوز مردم افکن چشم