گریزان

خیال خام در سر می پرورانم....

گریزان

خیال خام در سر می پرورانم....

فال شب یلدا!

خیال روی تو چون بگذرد به گلشن چشم بیا که لعل و گهر در نثار مقدم تو سزای تکیه گهت منظری نمی بینم سحر سرشک روانم سر خرابی داشت نخست روز که دیدم رخ تو دل می گفت به بوی مژده وصل تو تا سحر شب دوش به مردمی که دل دردمند حافظ را                    دل از پی نظر آید به سوی روزن چشم ز گنج خانه دل می کشم به مخزن چشم منم ز عالم و این گوشه معین چشم گرم نه خون جگر می گرفت دامن چشم اگر رسد خللی خون من به گردن چشم به راه باد نهادم چراغ روشن چشم مزن به ناوک دلدوز مردم افکن چشم                  

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد