گریزان

خیال خام در سر می پرورانم....

گریزان

خیال خام در سر می پرورانم....

برای تو

مینویسم که بدانی

که ما چه بر سرمان آمده

....

کاش خواننده شعرم باشی !

راستی شعر مرا می خوانی؟!

...

زورم نمی رسه دیگه!

نمی دونم چرا من اینجوریم!

تو تمام زندگیم همیشه باید مواظب می بودم نریزه! حتی گاهی اینقدر کج بود که خدا میدونه!

اما دیگه خسته شدم. بریدم !

باید بزارم بریزه ببینم تهش چی مشه!!!

به درک!

باید این سازنده کجدار مریز رو بفرستنش به ....

همینه ایم ما!

به خدا روی پت و مت رو سفید کردیم ما دیگه، مخصوصا ....  !  

همینه دیگه 

 

یک مطلب جالب   

البته خیلی به حرف اولی من ربط ندارد  ولی همچین بی ربط هم نیست!

  

دور و برم را که نگاه میکنم پر است از این ایده های آقایان بدون مطالعه و دور اندیشی و سپس  اجرا و در آخر نتایج اسف بار یا بقول دوست عزیزی اسفناک، پس از آن ایده نو  از نو،  مثل یه چرخه باطل. 

از رو هم نمی روند. این وسط منابع مادی و معنوی است که بیچاره هدر می رود.  

خوب برود! به کسی چه؟ 

ارثیه پدریمان است. 

 

خودمونیم خودمم هم دست کمی ندارما!