گریزان

خیال خام در سر می پرورانم....

گریزان

خیال خام در سر می پرورانم....

این روزا حرف زدن کار سختیه و البته بیشتر وقتها بیهوده. بنابراین چرا عاقل کند کاری ، مخصوصا توی شیراز

اما باز آدم دلش طاقت نمیاره

به ارتباط آدمهای دور و بر خودم که نگاه میکنم واقعا نگران روابط انسانی و اجتماعی  آینده میشم. یعنی این وضع تا کجا میخواد پیش بره. من فکر کنم مثل فواره بالاخره یکجایی سرنگونی خواهد داشت. خدا به داد آدمهای اون زمان برسه!

بازم حرف مفت زدم میدونم

!no one lives forever

ژاژ

اگر همه وقتتون صرف این کنید که مشتریتون رو شیرفهم کنید ، بعد موقع جواب پس دادن بفهمید طرف اصلا  تو این باغ نبوده و شما داشتید برای در و دیوار کار میکردید ، اصلا به ...... نیست زحمتهای شما، چه حالی بهتون دست میده؟ و از اون بدتر که این مساله مدام داره تکرار میشه.


کلا من با بیهودگی بیعت کرده ام!

کمک!

با خودم قرار گذاشتم بنویسم

اما هر کاری میکنم نوشتنم نیماد

این روزا به قول حاج آقای دیشبی انگار تو برزخ هستم

تکلیفم روشن نیست

کمک لازم دارم


پ.ن.: دردی است غیر مردن کان را دوا نباشد پس من چگونه گویم!

خرداد ما!

امروز عجب روز تاریخی هست ها!


 سرنوشت یک ملت عوض شد امروز،  من فکر می کنم بعدها تو تاریخ یک چیزی شبیه 28 مرداد ازش یاد خواهد شد.


از اون مهمتر تولد یک دوسته! تولدتون مبارک!


پ. ن.: 

چه شبهایی که تا صبح با آهنگهای حبیب تو گوشم خوابیدم


ما چه هستیم

عجب بی پا و دستیم

چه شد مخمور و مستیم

همه عاجزکش و دشمن پرستیم

ز نادانی و غفلت زیر دستیم

به رقم دوست با دشمن نشستیم


ما چه هستیم

...


ما خرابیم چو صفر اندر حسابیم

چو صید اندر طنابیم

جهان را برده آب و ما به خوابیم      

شد عالم غرق خون مست شرابیم


یادش گرامی 

 

ربنا

چند روزی بود که از اتفاقات اخیر خیلی عصبی بودم و حرفم توی گلو گیر کرده بود و نمیدونستم چطوری بزنم! تا اینکه امروز مطلبی رو  توی عصر ایران خوندم و دیدم تقریبا حرف دل من هست واسه همین خلاص اش رو کپی میکنم!


می گویند: ملا نصر الدین شبانگاهی به خانه آمد و فرزندان را به باد ناسزا و کتک گرفت. زن گفت: چرا چنین می کنی؟ پاسخ داد: پول خود را چند کوچه بالاتر گم کرده ام. زن گفت: به این بچه ها چه مربوط است؟ پاسخ داد: آنجا که پول را گم کردم تاریک بود و اگر می خواستم گریبانِ رهگذران را بگیرم زورمند بودند و از من نمی خوردند. پس در خانه چنین می کنم که روشن است و زور بچه ها هم به من نمی رسد!


خلاصش اینه که دلواپسان از جای دیگه کتک خوردند، شکست خوردند و چون زورشون به اون طرف نمیرسه و دولت و کاسبی تحریم و مجلس  رو از دست دادند، دارند تلافی اون رو سر مردم در میارند با سختگیریهای خیابونی، با تعطیلی کنسرتها ، گیر دادن به هنرمندها و فحش دادن به اسطوره های مردم ، نا امید کردن مردم با بزرگنمایی اخبار اقتصادی که اصلا مقصرش این دولت نیست و هزاران کار دیگه که پیدا و نهان انجام میشه چه تو رسانه ملیشون ، چه تریبونها و روزنامه هاشون. فقط کاش ملت آگاه تری داشتیم....کاش 


"این گرگ سالهاست که با گله آشنا است"

خوابم میاد!

این روزا دارم یه سریال میبینم ! همه قسمتاشو پشت هم ! خوبیش اینه که نمیخواد واسه قسمت بعدیش صبرکنی  چون همشو دارم

اما از خواب و خوراک و کار و زندگی انداخته منو .


همیشه دنیا اونجوری پیش نمیره که ما انتظار داریم!  وبلاگ خوندن و نوشتن هم دیگه منسوخ شده انگار!


امروز رفته بودم یک اداره دولتی ، همه جا رو دیوارا هشدار داده بودند هرگونه توهین به کارمند دولت طبق قانون زندان داره، اینقدر تکرار کرده بودند که آدم فکر میکنه همه ارباب  رجوعها مدام در حال دعوا و اهانت به کارمندا هستند. آخه این چه وضعشه !؟ 

والا  تکریم ارباب رجوع، و مشتری  همیشه و همه جا یک اصله اما انگار ما برعکسیم! 

دیگه آدم میترسه یک اعتراض کوچولو هم بکنه! ماشاالله همشونم کاری ، سر وقت بیا، با وجدان کاری  و مسئولیت پذیر...

انتظار بیجا!

چه شادی ای میکنند آخر شده های به فرموده اول!

من از سر بیچارگی در زمین شما بازی می کنم! حالا شما هی به خودت گل بزن و شادی کن!

خود گویی و خود خندی 

عجب مرد هنرمندی! 

باید رفت!

گفتند: "ما در سرزمین خود تحت فشار و ضعیف بودیم!"

پاسخ آمد که: " مگر سرزمین خدا پهناور نبود که مهاجرت کنید؟!"