بعضی روزا هر چی به خودم فشار میارم چیزی نمیتونم بنویسم
به همین دلیل گاهی که تعدادشم زیاده ، گاهی چرت و پرت می نویسم، از جمله...
قبلنا یک سریالی میدیدم که وقایعش خیلی شبیه واقعت شده این روزا ، انگار که پیش بینی کرده باشند
قبلنا منظورم قبل از کرونا بود
دقت کردین نقاط عطف تاریخی رو، قبل از انقلاب ، بعد از انقلاب، قبل از جنگ ، جنگ، بعد از جنگ، دوم خرداد، حالا هم داریم قبل کرونا بعد کرونا
داشتم فکر میکردم عمرمونم خیلی زیاد شده ها بعدنا میگن طرف چقدر دوران تاریخی رو به چشم دیده،
عمرمون زیاد شده یا وقایع تاریخ فرکانسش زیاده؟
خلاصه توی اون سریال یکی بود جز مقامات ارشد یک کشوری که ستون ششم یک کشور دیگه بود! حالا دیروز یک خبری خوندم توی یک کشوری مقام مهمی رو دستگیر کردند به اتهام ستون ..... بهش میگن ابَر.....!!!
من چرا دل به تو دادم که دلم میشکنی
یا چه کردم که نگه باز به من مینکنی
دل و جانم به تو مشغول و نظر در چپ و راست
تا ندانند حریفان که تو منظور منی
دیگران چون بروند از نظر از دل بروند
تو چنان در دل من رفته که جان در بدنی
تو همایی و من خسته بیچاره گدای
پادشاهی کنم ار سایه به من برفکنی
بنده وارت به سلام آیم و خدمت بکنم
ور جوابم ندهی میرسدت کبر و منی
مرد راضیست که در پای تو افتد چون گوی
تا بدان ساعد سیمینش به چوگان بزنی
مست بی خویشتن از خمر ظلومست و جهول
مستی از عشق نکو باشد و بی خویشتنی
تو بدین نعت و صفت گر بخرامی در باغ
باغبان بیند و گوید که تو سرو چمنی
من بر از شاخ امیدت نتوانم خوردن
غالب الظن و یقینم که تو بیخم بکنی
خوان درویش به شیرینی و چربی بخورند
سعدیا چرب زبانی کن و شیرین سخنی
من روزی که شروع به ساختن این بلاگ کردم در حال آموختن بودم! دوست داشتم جایی داشته باشم که همه تجربیاتم رو بنویسم و سانسور نکنم، اما نشد خیلی!
دلم میخواست زندگیم رو بنویسم ، همین طور یک قصه بگم شایدم تاریخچه ...
برای همین اسمش رو گذاشتم هیستوق ( histoire )
امروز یکی از دوستای خیلی خوب و قدیمی کامنتی گذاشته بودن که واقعا منو خجالت زده کردن .
نمی دونم چی باید بگم
آرزوی شادکامی دارم براشون
اینروزها یک حس عجیبی دارد که هیچ کس احتمالا نداشته است
یعنی خودش اینگونه فکر میکند
یک جایی بین زمین و آسمان گیر کرده است
تمام مدت به این ماجرا فکر میکند و مغزش هنگ کرده به قول خودش
از طرفی یک احساسی است که همیشه دلش برایش پر میکشیده
از طرفی این همه فاصله قلبش را به درد می اورد
کاش در شرایط بهتری این اتفاق میافتاد!!
کاش سر میومد زمستون
هرچند عاشق پاییزه!
خودمم کنجکاو شدم ببینم اوضاع از چه قراره؟!
ظاهرا این پسر (جالبه هنوز اسم نداره) زمانی درگیر یک رابطه رویایی شد که این دوستی از اول با مشکلات زیادی روبرو بود و خودش هم باورش نمیشد که به سرانجام برسه! 2-3 سال بعد به دلیل مخالفتهای اطرافیان یکی از طرفین، کلا جدا شدند از هم و هر کی رفت پی زندگی خودش!
این دوست ما ولی موضوع رو نمیتونست فراموش کنه و هر از چند گاهی سعی میکرد خبری بگیره، نامه ای بده و ....
این چیزها، خوب براش سخت بوده، اولین عشقش بوده دیگه ، بهش حق بدید
اما دوستش جوابی نمیداده تا سالها بعد
حالا بعد از اینکه از به لطف یک تماس از حال و روز هم با خبر میشند
دوباره همه خاطرات زنده میشود و .....
و دوباره با خودش فکر میکنه:
به هر حال بازم خوشاینده و بودنش از نبودنش به مراتب بهتره.
ریسکش رو هم با جون و دل میپذیره....
تو این سالها که ازش خبری نبود ، مشغول یک زندگیه آرام، تو یه گوشه دنج بود
ولی هیچ چیز رو فراموش نکرده بود و منتظر فرصت مناسب
دوباره آرزوهاش یادش میاد و فکر میکنه چه کارایی رو میتونسته که نکرده
!!!
اشخاص و گروه های بی ریشه،پنج ویژگی مهم دارند:
1- برنامه کاربردی برای اداره
جامعه و حل مشکلات آن ندارند.
2- شخصیت سازی دروغین می کنند.
3- یک یا چند
شخص معروف و معتبر را نشان می کنند و به او می تازند.
4- در عوام فریبی و
پروپاگاندا استاد هستند
5- پیاده نظام احساساتی و تحریک پذیر دارند.
منبع: عصر ایران
پیدا کنید پرتغال فروش