گریزان

خیال خام در سر می پرورانم....

گریزان

خیال خام در سر می پرورانم....

دوست!

پسر با خودش فکر میکنه : 


" رفتن گام تو تکرار کنان خیلی آزارم میداد، نمیدونم از اینکه خانه ما سیب نداشت رفتی یا چیز دیگه .

اما من رو سالها در حسرت گذاشت و 

در نهایت بعد از سالها بی خبری راه دیگری رو انتخاب کردم و به بن بست خوردم 

حالا شنیدن صدات هر چند خیلی خوشاینده، 

 اما...  "

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد