گریزان

خیال خام در سر می پرورانم....

گریزان

خیال خام در سر می پرورانم....

برهوت

با خودم گفته بودم دیگه شعرهای معروف رو اینجا مینویسم به برخی  خاطر ها

اما گاهی نمیشه

چون آن درخت  خشکیده  ام  در کویر عمر

خاکستر وجود مرا حتی خاک با خود نمیبرد. 

با اندکی تشغییر

توی کار ما  یک اصطلاحی داریم به اسم مهاجرت یا گذر

حالا منم میخوام از این جا گذر کنم و به گذر دیگری بروم که کوول تر به نظر میاد حیفم هم میاد ولی فکر کنم بهتره



یافتم

من خیلی  زیاد فکر میکنم

نشخار فکری دارم احتمالا 

گاهی وسط افکارم به یک شهودی میرسم که کلید بعضی چیزا برام  باز میشه و به نتایج جالبی میرسم 

 همیشه دلم میخواد اون لحظه رو ثبت کنم ولی بیشتر مواقع امکان نوشتنش رو ندارم به دلایلی و بعدا اون استدلاله رو فراموش میکنم دقیقا که چطوری به اون نتیجه رسیده بودم در حالی که در اون لحظه کاملا همه چبز برام واضح بود

به نظرتون چه بیماری دارم؟

راستی اینقدر گشتم تا بالاخره یک مشابهی یافتم یکم متفاوت مینویسند اما به نظرم خودشونند

مثلا در مکاشفاتم یافتم که کل حکومتها همیشه یک دوقطبی درست میکنند و قدرت رو دست به دست میکنند تا هی تقصیرات ر و گردن هم دیگه بندازند . البته در ظاهر ولی از پشت یکی هستند و فقط مردم رو سر کار میگذارند و به بیگاری میکشند و از منابع مردم و کشور به نفع خودشون بهره برداری میکنند . این نوع حکومتها به هیچ  عنوان نمیگذارند کسی غیر خودی وارد این چرخه بشود. درست نیست؟


نفس کشیدن‌ممنوع

این جریان صاد...ب...قی. و داستانهای مشابه این روزا چقدر آدم رو یاد حکایت معروف ممنوع کردن  .و.ی.ن هست؟

تمام انرژی و هم و غممون شده که با این روشها مخالفت مون رو نشون بدیم و افتخار میکنیم بهش

اما غافل از اینکه در دام خودشون افتادیم و دقیقا اون کاری رو میکنیم  که انتظار میرود

مساله آگاهی و تو زمین حریف بازی نکردن   رو باید همه گیر کنیم که متاسفانه زورمون نمیرسه

بی گدار

باید بزنم‌بیرون از این جا، نمیدونم کجا ولی هر جایی بهتر از اینجا

دیگه اصلا جای موندن نیست 

دیوانه خانه است

نه جرات دارم نه قدرت دارم

نه عرضه دارم (این عرضه درسته) ؟؟!!

نه چیزی برای عرضه دارم

اصلا چی دارم؟!

اصلا ورودی با خروجی نمیخونه ، چه کنم؟؟

نیست که نیست!! یعنی‌کجا رفتند؟

ای بابا

بعد از مدتها یکی میامد خوب مینوشت و ما استفاده یا شایدم  سو استفاده میکردیم؟ چیکارشون کردیم که در رفتند؟

هرچی هم‌میگردم ردی ازشون‌نیست البته فکر کنم خوب بلد نیستم‌بگردم

خلاصه یک جماعتی محروم شدند از  کار ایشون

تعطیل نکنید لطفا

قدیما یک دوستی پیدا کرده بودم اینجا هیلی خوب مینوشت و من معتادش بودم

هر چند یکبار موقع نوشتن آدرسش  اشتباه تایپی پیش میامد و هری دلم میریخت چون مینوشت وجود ندار.د یا عوض کرده

میترسیدم که ای وای یک دوست خوب رو گم کردم

آخرش ولی واقعا گمش کردم . صفحه اش هست خودش نمینویسه و من نگرانشم همیشه و دلم براش تنگ شده  امیدوارم جای بهتری و شرایط بهتری داشته باشه

حالا چی شد که این رو گفتم

تازگی خیلی به اون پیجه  معتاد شدم همونی ک پایینتر گفته بودم

با نویسنده اش زیاد آشنا نیستم ولی  متنش و افکارش رو دوست دلرم

داشتم میخوندمش که یهو نوشت  این وبلاگ وجود ندارد

اول فک کردم دوباره اشتباه تایپ کردم اما دیدم نه انگار یک طوری شده

ایشاله که طور خوبی شده باشه ولی من دوست دارم بخونمشون

کاش برگردند

همین

پرتقال خوب هنوز نیامده انگار

توی جاده بودم امروز

آقای راننده آهنگهای متنوعی گذاشت و منو قلقلک داد و رفتم سراغ قدیما... آخ چقدر دلتنگ شدم. اکثر پیجهایی که در جوانی میخواندیمشان و مینوشتند متروکه شده اند. و چه مطالب نغزی داشتند بعضیها

شاید نویسنده هاشون عاقبت به خیر شده باشند و اصلا اینجا رو فراموش کرده باشند که امیدوارم چنین باشد

یک روز بعد از ۱۱ یازده ۲۳

دیروز ساعتهای حوالی نمیدونم چی بود دوستم بهم گفت هی نیگاه کن ساعت رو الان ساعت ۱۱ و ۱۱ دقیقه روز ۱۱ ماه ۱۱ هست

به نظرم هر آرزویی کرده برآورده میشه امید وارم که بشه

البته اگر آرزوی مرگ من و نکرده باشه، چون دوست ندارم بمیرم

میگن روز مجردا اسم گذاری شده دیروز راسته؟

اگر مجرد دهه شصتی هستید ازدواج کنید به زوج ۵۰۰ م وام میدند. بگیرید نصف کنید بزنید به زخمتون بعد هم جدا شید راحت شید

باز هم یک روز خسته کننده دیگر و من همچنان در این ساعت منتظر، برای پولی که دادید اقلا ارزش قایل شوید

خوابم‌گرفته دارم جرت میزنم

میخواستم اینکارو قبول نکنما با این مواجبی که اینقدر کمه و دیر به دیر هم پرداخت میشود 

 کلا بیگاری محسوب می شود

راستی کسی میدونه که اینجا سرورش تو ایرانه یا نه؟

میانه میدانم آرزوست

نمی دونم چرا یکهو این عنوان اومد توی ذهنم و  نوشتمش

این روز ها به محض اینکه فراغتی (یک لحظه فکر کردم فراقتی) پیدا می شود مشغول خواندن میشم  از نوع بلاگی اش

یک جورایی دارم سرک میکشم  تو افکار بقیه ای که  حداقل یک جای مشترکی باهاشون دارم

هر چی  می خونم  بیشتر یه این نتیجه می رسم که واسه خیلی هامون اینجا یک کنج خلوتی است فارغ  از چشم نامحرم ، حرفهایی که دلمون میخواد رو بنویسیم و راستش رو بخواهید من فقط برای خودم نمی نویسم ، بقیه رو نمیدونم. 

البته من بیشتر پیجهایی رو میخونم که روزمره می نویسند 

 تازگی  ییج  جذابی رو  پیدا کردم که تو هر فرصتی میرم‌میخونمشون ،  واقعا با همه بیگانگی نزدیکی فراوانی احساس می کنم 

 شاید به خاطر یکسان بودن تجربیات از لحاظ دوره زندگی باشه نمیدونم

دلم‌می خواست از یکیشون  اینجا  حرف بزنم که فوق العاده مینویسه ولی شاید دوست نداشته باشه که اسمی ازش  بیارم . همین قدر بگم که من گاهی چند بار در روز میرم ببینم مطلب جدیدی مینویسه یا نه.  البته چند تای دیگه هم هست که خیلی خوبند ولی ایشون وافعا عالی هست قلمشون

  فکر کنم نویسنده  باشند. 

این پست رو که شروع کردم به خاطر این بود که در این مورد یک چیزهایی بنویسم ولی من اصلا انشا نوشتنم هیچ وقت خوب نبوده نتونستم خوب حق مطلب رو ا دا کنم و بپزمش که خوش مزه بشه.


قدیما رمان زیاد میخوندم و یک دوره ای دوتا کتاب از یک نویسنده خوندم که خیلی بهم‌چسبید،  علتش این بود که خیلی روون مینوشت  و بخشی از تجربیات توی یکی از قصه ها یک جورایی شبیه زندگی من بود. شایدم من دلم میخواست اون چیزها رو تجربه کنم

کتاب عادت می کنیم رو منظورم هست زندگی توش جریان داشت و هنوز دلم میخواد  بخونمش دوباره

فکر کنم پر فروش هم بودند هر دو

خیلی نوشتم دیگه

بقیه اش رو میگزارم برای فرصت بعدی

آها یکی دیگه هم پیدا کردم دیروز 

راستش به یک دلایلی چند روزی مطلب خوندنی نداشتم رفتم‌کلی گشتم یک پیج مشابه پیدا کردم اونم خوب بود و یک بخشی از قصه هاش اصلا قصه خود من بود نکنه خودم بودم؟

یا شاید اون بارو تو داستانش من بودم

خیلی چرت و پرت گفتم

به نظرتون من نیاز به تراپیست  ندارم؟

خودم فکر می کنم دارم 

قبلا رفتم و کلا از زندگی نا امیدم کرد گفت باید بکوبم از اول بسازم

تا بعد


بعد نوشت : من اول تند مینویسم بعد چک میکنم و کلی غلط در میاد از توش. ویرایش میکنم ولی در نهایت کلی اشتباه املایی انشایی داره کاریش نمیشه کرد با موبایل سخته نوشتن