گریزان

خیال خام در سر می پرورانم....

گریزان

خیال خام در سر می پرورانم....

وقت بیشتری نیاز دارم

دارم سعی میکنم بنویسم

امروز یک روز معمولی بود، مدتهاست طبق برنامه نمیتونم پیش برم. خیلی کارهام رو نمیرسم انجام بدم. زیاد خسته میشم و بیشتر وقت آزادم رو در حال مراقبت هستم. دوست دارم یک چیز جدید بخونم یا یاد بگیرم اما وافعا وقتش جور نمیشه

همیشه به اونایی که زیاد مطالعه میکنند غبطه میخورم. کاش  به جای خوابیدن میشد کار مفیدتری کرد


بعضی وقتا چقدر رو مخ هستند یادداشتهای قبلی که نوشته شده

با خودت میگی من چرا این رو نوشتم؟؟ واقعا!!

گرم ترین تابستان تاریخ رو فکر کنم داشتیم امسال 

امیدوارم کمکمان کنه اونی که باید!

چه کنیم با گرما و شایعاتش!

بازم یک روز پر بازدید و گرم رو پشت سر گذاشتیم

امید وارم این تعطیلیها  دست کم دلایلی داشته باشه که به نفعمون باشه! 

آمار گیر میگه اکثر مهمونا به صورت مستقیم اومدن  و سر زدند، یکم عجیبه؟!

خبری از ماجرای اون روز نشده ولی دوست نازنینی اومده به شهر و دیار خودش  بعد از مدتها، کاش میشد دیداری تازه کنیم وسط این همه گیر و دار!

ای دوست و میهمانی که میایی و بدون هیچ ردی میروی یک حالی هم بپرس !

قدیما ویرلیشگر قالبی داشتیم و میتونستیم یک چیزایی رو کاستمایز  کنیم و از یک چیزایی سر دراریم ، ولی ازمون گرفتنش متاسفانه 


تا بعد



یک روز تاریخی که ازش رد شدیم و ربطی به یک دوستی داشت و من فراموش کردم!!!

امروز بعد مدتها سر زدم دیدم کامنت دارم،  آمار ویو بلاگم هم یکم عجیبه؟  من چند وقته آپ‌نکردم ولی دیروز کلی بازدید شده بود

خلاصه تاریخ اون کامنت یک روز تاریخی رو به یادم آورد که در زمان خودش فکر میکردیم نقطه عطفی خواهد شد و چه امیدهایی داشتیم که دود شد

از طرفی  روز تولد یک دوست عزیز هم بود که مدتهاست گمش کردم کاش خبری میشنیدم ازش


اول فکر کردم کامنت خودشه اما نبود


انگار ریست میشم!!

دوباره چند وقتی گذشت و من فراموش کردم مطلبی بنویسم! هرچند فقط برای خودم مینویسم و کسی اینجا را نمی خواند و اساسا برای مخاطب نمی نویسم ، اما بعد از یک مدت به خاطر درگیریهای کاری و فکری فراموش می کنم که روزانه بنویسم،

همیشه توی ذهنم هست که از یک عده ای بپرسم شما چرا نمیمیرید؟ ها؟ چرا گم نیمی شوید از صحنه روزگار تا یک خلقی از دستتان آزاد بشوند؟! ممکنه جواب بدهند چرا خودت نمی میری؟ اکی کاش خودم می مردم به شرطی که ان وضعیت تغییر کند!

ولی نمیدانم چرا می ترسم بپرسم!




ببار ای بارون ببار!

چه باران هایی میبارد این روزها

انگار که آسمان هم به حال ما زار می گرید! 

البته من عاشق باران هستم و اصلا هم شبیه کردنش با گریه از جهت شیون و ناله نیست شبیه گریه خوشحالی است بیشتر

کاش دل خوشی داشتم و میرفتم  زیر بارون قدم میزدم 

چی میشه گفت

چی باید گفت؟

فقط  اینکه  بگیم "از افتادن این اتفاقات ناراحتیم " آیا کافی است؟ مسئولیت با چه کسی است؟ آیا با ناراحت بودن کار اصلاح  و همه چیز درست میشود؟  آقا اگه بلد نیستید بگید کمک بخواهید تا بیان یادتون بدن؟ بعد از این همه سال نمیشه که ! بچه نوزاد با سعی و خطا ظرف 4،3 سال همه چی یا د میگیره ،چرا نیمپذیرید؟ چرا اینقدر دگمید؟

گرفتاری شدیم افتادیم دست یک مشت ابله مغز تخته ای

روزگاری است واقعا با کلی ترس و لرز باید یه چی بگی

بعد صبح پامشی میری بیرون میبینی یکی داره تمیز میکنه آیا با سیاه کردن یا پاک کردن مساله حل میشود؟

انگار چیزی در چنته نیست!

بعضی روزا هر چی به خودم فشار میارم چیزی نمیتونم بنویسم 

به همین دلیل گاهی که تعدادشم زیاده ، گاهی چرت و پرت می نویسم، از جمله...

قبلنا یک سریالی میدیدم که وقایعش خیلی شبیه واقعت شده این روزا ، انگار که پیش بینی کرده باشند

قبلنا منظورم قبل از کرونا بود

دقت کردین نقاط عطف تاریخی رو، قبل از انقلاب ، بعد از انقلاب، قبل از جنگ ، جنگ، بعد از جنگ، دوم خرداد، حالا هم داریم قبل کرونا بعد کرونا

داشتم فکر میکردم عمرمونم خیلی زیاد شده ها بعدنا میگن طرف چقدر دوران تاریخی رو به چشم دیده، 

عمرمون زیاد شده یا وقایع تاریخ فرکانسش زیاده؟


خلاصه توی اون سریال یکی بود جز مقامات ارشد یک کشوری که ستون ششم یک کشور دیگه بود! حالا دیروز یک خبری خوندم توی یک کشوری مقام مهمی رو دستگیر کردند به اتهام ستون ..... بهش میگن ابَر.....!!!

Rain bow!

فکر میکنید داره نیگاه میکنه؟

دو پرسش من دارم و از این بابت خیلی نگرانی دارم

یکی اینکه اونی که باید این روزا نگاه مون منه آیا فقط نگاه میکنه یا گاهی هم یک کارایی میکنه در جهت مثبت؟ البته اینجا واقعا معلوم نیست برای یک عده ای که مثبت کدوم طرفیه؟

و دیگری هم باز آیا اونی هم که قاعدتا نباید نگاه دزدکی کنه داره نگاه میکنه که رصد کنه؟ میتونه پیدا کنه یا  اینجا بهش راه میدند که سرک بکشه یا نه؟

خودم فهمیدم چی شد؟!